کد مطلب:93754 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:804
1- حكمت 2- شجاعت 3- عدالت 4- عفت این چهار چیز اصول چهارگانه اخلاق نام دارد، مرجع و ریشه تمام اخلاق نیكو اینها هستند. وجه انحصار به چهار، این است، كه: در درون انسان سه قوه موجود است: 1- دراكه، كه همان قوه درك و فهم و شعور است 2- قوه شهویه (قوه جاذبه) 3- قوه غضبیه (قوه دافعه). اگر قوه دراكه در حال تعادل باشد حكمت گویند و به صاحب این قوه حكیم نام دهند، حد افراط آن «جربزه» است كه فكر، بیش از حد كار می كند و گاهی فطانت هم نام نهاده اند، و حد تفریط آن بلاهت است كه فكر كمتر از حد ضرورت كار می كند، و گاهی جهل بسیط نامند. اگر قوه شهویه در حد تعادل باشد عفت نامند و حد افراط آن «شره» یا «فجور» است، كه غرق شدن در لذات جسمانی است، به حدی كه نه شرع و نه عقل تجویز می نماید، و حد تفریط خمود است و آن می راندن و سركوب كردن قوه شهوی است، حتی در مقداری كه حفظ بدن و بقاء نسل به آن محتاج است. اگر [صفحه 341] قوه غضبیه در حد تعادل باشد، شجاعت نامند، و حد افراط آن تهور و بیباكی است به طوری كه شخص دست به كارهائی زند كه عقل آن را تجویز نمی نماید، و حد تفریط جبن است و آن رویگردانیدن و ترس از چیزهائی است كه نباید از آنها روی گردانید و ترسید. اینكه گفتیم حد وسط است، منافات با ترس عاقلانه در بعضی موارد ندارد، و چه بسا بعضی موارد واقعا جای ترس و فرار است، روزی دیدند یكی از پهلوانها با قصابی دعوا كرده، و در حال فرار است، و از پشت، قصاب با چاقوئی او را دنبال می كند، از او پرسیدند ای پهلوان چرا فرار می كنی، در حالی كه تو قدرت داری با او مبارزه كنی، گفت: نه اینجا جای مبارزه و مقاومت نیست، زیرا پهلوان می داند با پهلوان چگونه درگیر شود، و مبارزه كند، و اگر هم بنا به چاقو كشی شد، نوك چاقو را در جائی مثل بازو فرو می كند، كه طرف مقابل از كار بیفتد، ولی از پا در نیاید، اما این قصاب رسم پهلوانی و چاقو در دست گرفتن را برای مبارزه نمی داند، او می خواهد چاقو را تا دسته در شكم من فرو كند و از این رو جای ایستادن و درنگ نیست. اگر این سه قوه در حال تعادل و هماهنگی به سر برند، عدالت نام نهند، و در حقیقت عدالت هماهنگی سه قوه است به طوری كه قوه عامله در بدن، در تمام افعال خود تابع قوه عاقله است، و به تعبیر دیگر عدالت، حكومت عقل بر حركاتی است كه از قوه عامله در مملكت بدن سر می زند بعضی تفسیر دیگری برای عدالت كرده اند كه آن، اتفاق جمیع قوای بدن در اطاعت و فرمانبرداری از قوه عاقله است به طوری كه هیچ خطائی از انسان سر نزند، ولی صاحب جامع السعادات تعریف اول را پذیرفته اند و تعریف دوم را از لوازم عدالت می دانند، نه نفس عدالت و به معنای اول اشاره دارد عبارت غزالی كه می گوید: «انها حاله للنفس و قوه بها یسوس الغضب و الشهوه، و یحملهما علی مقتضی الحكمه و یضبطهما فی الاسترسال [صفحه 342] و الانقباض علی حسب مقتضاها»[1] (عفت حالتی برای نفس و نیروئی است كه به سبب آن تدبیر غضب و شهوت می شود و این نیرو وادار می كند این دو را بر مقتضای حكمت و این دو را كنترل می كند از حیث رهائی و عدم رهائی بر طبق مقتضای حكمت). لازمه این تعادل، انقیاد و مطیع بودن تمام قوای بدن است برای عقل و به عبارت دیگر عدالت كمال قوه عامله است و لازمه آن كمال بقیه قوا است. لازم به ذكر است كه مراد از حد وسط كه چهار صفت فوق در آن قرار داشتند، وسط اضافی است نه حقیقی، وسط حقیقی آن است كه: نسبت به طرفین مساوی باشد مثل 2 كه وسط حقیقی 1 و 3 است و به یك نسبت با طرفین فاصله دارد، و وسط اضافی آن است، كه: عرف نزدیك به حقیقی بدانند و به قول بعضی، نزدیكترین چیز به وسط حقیقی است، پس حد وسط در بحث ما نزدیكترین صفت پسندیده ای است، كه: به صفت پسندیده حقیقی كه در وسط قرار دارد نزدیك است، و استقامت بر «حد اعتدال نسبی» نیاز به تمرین و ممارست دارد، و استقامت بر حد اعتدال حقیقی بسیار مشكل است. صاحب جامع السعادات[2] مرحوم نراقی می نویسد: «از این رو بعد از نزول آیه 112 سوره هود «فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا» (ای پیامبر بایست و ثابت باش چنانكه امر شده ای با كسانی كه (به سوی خدا) با تو رجوع كردند و (ای مردم) طغیان نكنید (و از حدود الهی تجاوز نكنید) پیامبر فرمودند: «شیبتنی سوره هود» (سوره هود مرا پیر كرد)، زیرا پیامبر یافتند كه وسط حقیقی در بین اطراف غیر متناهیه مشكل و ثبات بر آن مشكل تر است.[3]. [صفحه 343] باید گفت، آنچه در روایات آمده كه «ان الصراط المستقیم ادق من الشعر واحد من السیف» (صراط مستقیم و پلی كه روی جهنم است باریكتر از مو و تیزتر از شمشیر است) تجسم اخلاق حسنه ای است كه در حد وسط افراط و تفریط در این دنیا است، كسی كه در این دنیا پای در وسط این حد وسط گذارد در آخرت پای روی وسط آن پل گذارده و به راحتی عبور كند و كسی كه از این مسیر، منحرف شد در آخرت به یك طرف این صراط متمایل شده و سرازیر جهنم می شود! بعضی مثل مرحوم محقق طوسی وعده دیگری خواسته اند بگویند: مراد از «صراط مستقیم» صراط در آخرت نیست بلكه اشاره است به اینكه صفات حد وسط مثل صراط مستقیمی است كه از مو باریكتر و از شمشیر برنده تر است، ولی صاحب جامع السعادات این تاویل را نپذیرفته و فرموده اعتقاد به آنچیزهائی كه ظاهرش درباره امور آخرت است واجب است، و آنها امور ثابتی است كه قابل انكار نیست، و تفسیر برای این روایت همان است كه گفتیم، آخرت ظرف ظهور و تجسم افعال و احوال و امورات دنیویه است، دنیا و آخرت همانند یك سكه دورو است كه طرفی دنیا (عرض) و طرفی آخرت (جوهر) است. بحث ما در صفت حمیده ی عفت است كه به عنوان یكی از پایه های مهم علم اخلاق شناخته شده، «عفت» انقیاد قوه شهویه به عقل است، در مورد شهوت شكم و فرج و حرص و مال و جاه و زینت و غیره، باید آگاه بود كه: عفت، نیكو باشد، به واسطه [صفحه 344] حد وسط بودنش، زیرا كه «خیر الامور اوسطها» (بهترین امور حد میانه آنها است) پس در مورد شكم هم حد وسط مطلوب است، و نباید روایاتی كه در مدح و فضیلت افراط در گرسنگی آمده، ما را به اشتباه اندازد، زیرا شارع مقدس، باید در مقابل طبع سركش چنین سخن گوید، طبع تمایل به بسیار خوردن و افراط در امور شهوی دارد، و دافع آن باید امر به افراط در جانب گرسنگی كند، تا حالت تعادل ایجاد شود، این از اسرار حكمت شریعت است كه هر وقت طبع طلب جانب افراط شی ء را كند، شرع مبالغه و افراط در منع از آن می كند، تا فرد به حال اعتدال برگردد، و برای همین جهت است كه: وقتی پیامبر در مواعظ خود مبالغه در مدح شب زنده داری و روزه گرفتن در روز كردند و سپس فهمیدند بعضی از اصحاب تمام شب را بیدار و تمام روز را روزه اند، نهی كردند. اعتدال در خوردن آن است كه به قدری چیز بخورد كه از طرفی سنگینی و ثقل معده را احساس نكند، و از طرفی ناراحتی گرسنگی را هم درك ننماید بقدری بخورد كه نه سیر شود و نه گرسنه بماند، علامت این حالت آن است كه اگر شكم خود را فراموش كرده و روی از آن برگرداند، گرسنگی در او اثر نگذارده، و او را ناراحت نكند، باید تا گرسنه نشده نخورد و تا سیر نشده دست از غذا بكشد. مقصود از تغذی (غذا خوردن) بقاء حیات و قوت پیدا كردن برای عبادت است، ثقل طعام منع از عبادت و درد گرسنگی مشغول كننده خاطر است، و به همین مطلب اشاره دارد «كلوا و اشربوا و لا تسرفوا» (بخورید و بیاشامید و اسراف نكنید) مبادا مثل كسانی باشیم كه به قول شاعر: كلوا و اشربوا را در گوش كرد علمای اخلاق می گویند: برای رسیدن به حال تعادل در خوراك، باید گاهی نان خشك و نان جو تناول [صفحه 345] كرد، خورشت را در بعضی اوقات باید اضافه كرد و زیاد گوشت نخورد، البته ترك آن هم جائز نیست، مولی علی (ع) می فرمایند: «من ترك اللحم اربعین یوما ساء خلقه و من داوم علیه اربعین یوما قسی قلبه» (كسی كه ترك كند (خوردن) گوشت را چهل روز، خلق او به بدی می گراید، و كسی كه چهل روز مداومت بر خوردن آن كند، قلبش دچار قساوت می شود). در روایت است كه اگر می تواند یك مرتبه در شبانه روز غذا خورد آن هم بعد از نماز شب یا نماز عشاء، یا اگر نمی تواند، دو مرتبه: یك بار در صبح و یكبار در شام خورد، بعضی از عرفاء و متصوفه ترغیب بر گرسنگی و كثرت فوائد آن می كنند و اینكه وسیله رسیدن به معارف و اسرار الهی و ملكوتی است، و حتی نقل می كنند از بعضی آنها كه یكماه یا دو ماه یا یكسال چیزی نمی خوردند، و به مراحلی می رسند، باید گفت این امر از طریق شرع، نرسیده، و مورد اعضاء و پذیرش شارع هم نمی باشد. اعتدال شهوت جنسی و تمایل به جنس مخالف هم مقداری است كه نسل منقطع نگشته و ضرری به بدن نرسد، اعتدال در مورد شهوت مال و منال و جاه و مقام هم باید به حدی باشد كه امورات انسانی بگذرد، و به تنگدستی و مشقت نیفتد، اكتفاء كند، كه افراط و تفریط آن موجب هلاكت است، در زمان طاغوت گفتند خانه كسی 40 میلیون تومان كه معادل 400 میلیون تومان امروز است قیمت داشت، فقط روی سقف آن 2 سال كار كردند تا گچ بری و نقاشی و تزیین كنند، این منزل تمام نشده بود كه صاحبش فوت كرد، و مراسم چهلمین روز او را در این خانه گرفتند. به دست آوردن ثروتهای بزرگ و بقاء آن و حتی موارد جذب و مصرف این ثروتها بدون آلودگی امكان پذیر نیست، تا اسراف و تبذیر و عیاشی ها نباشد، این همه ثروت مصرف نمی شود. كلام و قلم هم از حد وسط عفت بی نصیب نیستند، از جمله واجبات اخلاقی عفت كلام و قلم است، نه یكی را كه حقش نیست بسیار بالا برد و نه جنبه تفریط را گرفته و هر چه از دهن یا قلم می تواند دشنام داده، فحاشی كند. [صفحه 346] جهت افراط قوه شهویه را گفتیم بنام «شره» یا «فجور» نامیده اند، و آن زیاده روی قوه شهویه و محبت زیاد به خوردن و آمیزش جنسی و مال و منال و عیال و فرزندان و غیره است، در روایتی از پیامبر اكرم (ص) آمده: اسرار ملكوت در قلب كسی كه شكم او پر باشد داخل نمی شود، لقمان هم به پسرش می گفت: ای فرزند، چون معده پر شود قوه فكر می خوابد كه انسان را چاره ای از غذا خوردن نیست، اگر خواستید چیزی خورید ثلث (یك سوم) شكم را برای غذا و ثلث آن را برای آب و ثلث دیگر را برای تنفس قرار دهید مانند خوكهائی كه كفار برای پروار شدن و ذبح كردن آماده می كنند مباشید،» همچنین رسول گرامی فرمودند: «بیشترین چیزی كه امت من به واسطه آن داخل آتش می شود، دو چیز است: یكی شكم و دیگری فرج (آلت تناسلی). در مورد فوائد گرسنگی و عدم اشباع معده فوائد زیادی ذكر كرده اند از جمله: صفای قلب، تیزهوشی، لذت بردن از مناجات و عبادت، ترحم بر فقراء و گرسنگان، یاد كردن از گرسنگی قیامت، شكستن شهواتی كه از پرخوری حاصل می شود، كم خوابی كه موجب شب زنده داری و تهجد می شود، خفیف الموونه بودن، صحت بدن و دفع امراض، زیرا معده خانه هر مرضی است. برای معالجه افراط در خوردن باید آیات و اخبار وارد شده در مذمت پرخوری و فوائد گرسنگی را ملاحظه كرد، همچنین احوال انبیاء و ائمه و بزرگان را نظاره كرد كه، اكثر كسانی كه به مقاماتی رسیدند، از مسیر و رهگذر گرسنگی بوده است و نیز باید متوجه بود خلاصی از چنگال شهوات و خبائث بدون تحمل گرسنگی ممكن نیست، درك این معنا را باید كرد، كه: پرخوری كار حیوانات است و شان انسان اجل از همطرازی با آنها است، باید تامل كرد در مفاسدی كه بر شكم پرستی مترتب خواهد شد از قبیل ذلت، حماقت و امراض گوناگون. در مورد افراط در شهوت جنسی هم باید گفت زیاده روی در این مورد انسان را از طی مسیر آخرت و توجه به امورات اخروی باز داشته، دین را زائل [صفحه 347] و خوف خدا را از دل می زداید، و كم كم نور و فروغ الهی به خاموشی می گراید، و اینجا است كه دست به هر كار حیوانی زده و پرده حیا را پاره می كند، اگر قوه شهویه در این حالت قرار گرفت كنترل آن مشكل خواهد بود، این قوه شبیه به اسب چموشی است، كه: بخواهد وارد گردابی شود، اگر از آن پیشگیری شد راحت تر است تا اینكه داخل شود و بخواهیم دم او را گرفته و بیرون كشیم، تعجب از بعضی افراد است كه در صدد خوردن غذاها و داروهای مقوی قوه شهویه هستند، تا بیشتر تمتع جویند، اینها همانند كسی هستند كه مبتلا به چنگ شیر درنده ای شده كه هر وقت هم آن شیر اعتناء به او نمی كند با حركاتی او را به هیجان آورده تا به او حمله كند. در مهار قوه شهویه اگر چه توان رسیدن به مقام انبیاء و اولیاء برای ما مقدور نیست، ولی باید در مسیر آنها باشیم، و ببینیم آنها با قوه شهویه چه معامله ای می كرده اند، درباره پیامبر گرامی دارد كه در اثر مقهور بودن قوای نفسانی در برابر آن نفس مبارك، گاه چنان محو جمال معشوق و عالم ملكوت می شد، كه تداوم این حالت احتمال پرواز روح آن بزرگوار را در پی داشت، از این رو به همسر خود می فرمود «كلمینی یا حمیرا اشغلینی یا حمیرا» (با من سخن گوی و مرا مشغول كن) و البته گاهی به عكس، وقتی از پرداختن به دنیا خسته می شد می فرمود: «ارحنا یا بلال» (راحت كن ما را ای بلال) كنایه از اینكه اذان بگوی تا از اشتغال به دنیا روی تابیم. اما برای معالجه این افراط در قوه شهویه باید گرسنگی كشید تا این قوه ضعیف گردد و چموشی نكند، از این روی دستور به روزه گرفتن داده شده تا بتوان از این طریق تعدیل این قوه را نمود، باید از آنچه باعث هیجان شهوت مثل تصور زنان، نگاه كردن، سخن گفتن و خلوت نمودن است، خودداری كرد، كه برای هر یك مفاسدی است، كه: در كتب اخلاقی متذكر شده اند. در طرف تفریط قوه شهویه هم «خمود» بود كه سركوب این قوه باشد به [صفحه 348] نحوی كه كمبود در تحصیل معاش و خوردن و شهوت جنسی و غیره ایجاد شود و این خلاف مسیر صحیح شرع است، این انحراف از خط مستقیم تكوین است، خداوند حكیم از روی حكمت این قوه را در انسان به ودیعت گذارده تا در مسیر تكامل خود بهره برداری كند و كوتاهی در این امر موجب بیماری و قطع نسل است كه: خلاف اراده الهی است، در مورد فوائد نكاح و كوتاهی نكردن از این امر نیز فوائدی نقل كرده اند كه در كتب اخلاقی مضبوط است، و ما به جهت طولانی نشدن بحث از ذكر آن صرفنظر می كنیم. در اینجا چند حدیث درباره اهمیت عفت ذكر می كنیم تا از خرمن معصومین و ابرودهندگان به عفت خوشه ای برچینیم: 1- قال علی (ع): «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله باعظم اجرا ممن قدر فعف، لكاد العفیف ان یكون ملكا من الملائكه» علی (ع) می فرماید: اجر و پاداش جهاد كننده ای كه در راه خدا شهید شود، بیشتر از كسی كه (بر حرام و اعمال ناشایست) توانائی داشته و عفت و پاكدامنی پیشه كند نیست، نزدیك است كه فرد پاكدامن و عفیف (كه از حرام و ناشایسته پرهیز می كند) فرشته ای از فرشتگان شود[4] چرا چنین نباشد، در حالی كه آدم عفیف در جهاد اكبر به پیروزی رسیده، و مجاهد با دشمنان خدا چه شهید شود، و چه پیروزمندانه از جبهه جهاد بازگردد، پیروزی را در جهاد اصغر به دست آورده است. 2- قال علی (ع): «اهل العفاف اشرف الاشراف» (اهل عفت و پاكدامنی با شرافت ترین اشرافند).[5]. 3- قال الصادق (ع): «عفوا عن نساء الناس تعف نساءكم» (خود را از زنان و ناموس مردم حفظ كنید، و چشم طمع به آنها ندوزید، تا زنها و ناموس شما از چشم [صفحه 349] طمع دیگران حفظ و مصون گردند).[6]. ای برادر چشم خود را از چشم چرانی حفظ كن و طمع به ناموس غیر مكن تا خود از ناحیه ناموس درامان باشی، در روایتی آمده كه: در زمان حضرت داود (ع) مردی بود، كه با اكراه بر زن نامحرمی وارد می شد، خداوند در قلب زن القاء كرد كه: به او بگوید هر وقت تو به نزد من می آئی بدان كه مردی هم به نزد زن یا دخترت می رود، مرد به نزد اهلش بازگشته و مرد غریبه ای را در نزد اهلش یافت، او را به نزد حضرت داود (ع) آورد و گفت یا نبی الله، مسئله ای برای من پیش آمده، و به معصیتی بزرگ مبتلا گشته ام، كه: دیگری دچار نگشته، فرمود چه امری به تو وارد شده گفت: این مرد را نزد اهل و عیالم یافتم، خطاب شد به داود كه به او بگو: «كما تدین تدان» (آنچنانكه با دیگران رفتار می كنید با شما رفتار می شود).[7] آری برادر دنیا دار مكافات است، و چه خوب گفته اند: (هر چه كنی به خود كنی). 4- قال علی (ع): «ثمره العفه القناعه» (محصول پاكدامنی قناعت است) انسان اگر دارای صفت عفت باشد خواه عفت در تغذیه و خوردن باشد، و خواه در امور جنسی و غیره، مسلما حالت قناعت طبع را در هر یك از ابعاد عفت به دنبال داشته، و انسان را از هر ذلت و پستی می رهاند، در روایت دیگری از مولی آمده: «ثمره العفه الصیانه» (محصول پاكدامنی و عفت مصون بودن نفس است)[8] اگر انسان در هر امری به جنبه افراط و تفریط تمایل پیدا نكرد نفس او سالم مانده و از گزند مصیبتهای افراط و تفریط در امان خواهد بود. حال به سراغ قرآن رویم، قرآن مجید داستانی را به عنوان (احسن [صفحه 350] القصص) معرفی می كند «نحن نقص علیك احسن القصص»[9] (ای پیامبر) ما برای تو بهترین قصه ها و حكایات را بازگو می كنیم) این عنوان را به بهترین و زیباترین داستانی می دهد كه در آن ترسیمی از چهره نورانی عفت است، عفتی كه در قامت زیبای جوانی مهذب نمایان است، و او را به عنوان الگو و اسوه ای برای بشریت قرار داده است، آن داستان، داستان حضرت یوسف است، یوسفی كه تبلور مقام عفت بود، عفتی كه در برابر بزرگترین انگیزه های شهوی زمان خود سر فرود نیاورد، یوسفی كه با آن زیبائی در دربار ملكه مصر، در حالی كه ملكه دلباخته او بود و خلوتگه عشقی دور از چشم شوهرش فراهم كرده بود، همچنان مقاومت كرد و تن به ذلت در برابر بت نفس نداد، یوسفی كه وقتی زلیخا در بهای قصر را بست و گفت، آماده ام برای تو «غلقت الابواب و قالت هیت لك»[10] گفت پناه می برم به خدا «قال معاذ الله»،[11] نمی گوید محفوظ ماندم بواسطه نیروی درونی خود بلكه لحظه ای برقی در چشمش زد و جاذبه ای از رب در قلبش ایجاد شده و گفت پناه می برم به خدا زیرا كه او پرورش دهنده من است و مقامی نیكو و ارجمند به من عنایت فرموده است «انه ربی احسن مثوای»[12] خداوند هم می فرماید: باز آن زن در وصل او اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا و برهان حق نگهبان یوسف نبود او هم به میل طبیعی اهتمام كردی ولی ما میل او را از عمل زشت برگردانیدیم. واقعا خیلی مشكل است كنترل این نفس سركش اگر به اینجاها برسد، به جائی كه همچون زلیخا خلوتگاه فراهم كند و حتی خلوتگاه را با انواع وسائل تحریك و بوهای معطر مزین و عطر آگین كند، نقل است كه از مرحوم مقدس اردبیلی، آن مرد عالم و عابد پرسیدند اگر شما با یك زن در محلی خلوت كنید چه می كنید، ایشان نفرموده بودند مواظبت می كنم كه آلوده نشوم بلكه فرموده به خدا [صفحه 351] پناه می برم، بله «و ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی» (من (خودستائی نكرده و) نفس خود را تبرئه نمی كنم زیرا نفس امركننده به بدی است، مگر اینكه خدا با لطف خود آدمی را نگه دارد).[13] دو آیه در سوره یوسف نمایانگر این مطلب است كه: مسئله فقط به زلیخا ختم نمی شد، بلكه غیر او هم متمایل به او بودند، و او مقاومت كرد: 1- «قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه و الا تصرف عنی كیدهن اصب الیهن و اكن من الجاهلین» یوسف گفت: ای پروردگار من، زندان رفتن برای من بهتر است از آنچه آن زنان مرا به سوی آن می خوانند و اگر كید و مكر آنها را از من برنگردانی، متمایل به آنها می شوم و از جاهلین می گردم.[14]. در این آیه صیغه «یدعون» به لفظ جمع مونث، نمودار تمایل دیگر زنان به او است، وقتی او را دیدند قرآن چنین تعبیر می كند: «فلما راینه اكبرنه و قطعن ایدیهن»[15] تكبیر گفته و دستهای خود را (به جای ترنج) بریدند و گفتند این بشر نیست بلكه فرشته است! تعبیر به «قطعن» شده كه از باب تفعیل است یعنی دست آنها خراش نخورد بلكه بریده شد. با این حال یوسفی كه ملبس به لباس عفت بود مقاومت كرد، ولی گاهی باید برای گوهر عفت بهای سنگینی پرداخت، مثل زندان رفتن و شكنجه دیدن، به نظر حضرت یوسف (ع) در زندان عزیز مصر جای گرفتن برای فرار از دام زلیخا، بهتر است! باید یوسف پیامبر زندان رود زیرا كه بی گناهی در محیط گناه، گناه كمی نیست. [صفحه 352] بی گناهی كم گناهی نیست در دیوان عشق ولی آفتاب همیشه زیر ابر پنهان نمی شود و عاقبت آفتاب عفت از زیر ابر توطئه ها و وساوس آشكار شده و تجلی این گوهر عاملی برای رسیدن یوسف (ع) به عزیزی مصر شد، پس از این واقعه از زلیخا جمله ای نقل می كنند كه گفت: «الحمدلله الذی جعل الملوك بعصیانهم عبیدا و جعل العبید باطاعتهم ملوكا» (حمد برای خداوندی است كه پادشاهان را به سبب نافرمانی برده و زیر دست و بردگان و زیردستان را به سبب فرمانبرداری و اطاعت، پادشاه گردانید). 2- «قال ما خطبكن اذ راودتن یوسف عن نفسه...» (شاه به زنان مصری گفت چه بود، حقیقت حال شما زمانی كه با یوسف مراوده داشتید؟)[16] «خطبكن» و «راودتن» صیغه جمع مونث است و مراد این است كه همه زنانی كه در آن مجلس بودند طلب وصال با یوسف را داشتند. باید بهوش بود كه گاهی یك لحظه سرنوشت ساز سرنوشت انسان را تا آخر عمر رقم می زند و چه بسا تلخی این یك لحظه برابر با شیرینی روزگاری، و شیرینی لحظه ای معادل با تلخی روزگاری است و خوشا به حال كسی كه در این لحظه اسب چموش شهوت را كنترل می كند و نمی گذارد او را بر زمین زند، چرا كه زمین خوردن همان، ساقط شدن همان! تعجب ندارد كه در یك لحظه یا یك روز یا یك شب سرنوشت انسان تعیین شود، كه شب قدر هم یك شب است، حضرت یوسف (ع) اگر یك ساعت هوسبازی می كرد علاوه بر اینكه از مقام نبوت پائین می آمد چه بسا كشته هم می شد. برای نمونه داستان عابد مستجاب الدعوه ای را ذكر كنم كه عاقبت كار او [صفحه 353] در اثر چند هواپرستی به اعدام و در نهایت به كفر انجامید، آن عابد، عابد بنی اسرائیل یعنی (برصیصا) بود، وی مدت مدیدی به عبادت خداوندی، دور از شهر و مردم پرداخت به نحوی كه در اثر تقرب به خدا مستجاب الدعوه شد به طوری كه بیماران و دیوانگان را در اثر مقام رفیعی كه در بارگاه الهی داشت، شفا می داد، روزی سه برادر، دختر جوانی را به نزد او آورده گفتند او خواهر ما است و نزدیك است كه در اثر بیماری دیوانه شود، ما او را به عنوان امانت به نزد تو گذارده، تا او را علاج كنی و سپس برای بردن او بازمی گردیم. این دختر در نزد او بود تا اینكه شیطان شروع به وسوسه كرد و به برصیصای عابد گفت: با او درآمیز و سپس توبه كن، به قدری وسوسه شدید شد كه برصیصا در مبارزه با هوای نفس مغلوب شده در نتیجه با او نزدیكی كرد، پس از مدتی كه فهمید دختر باردار شده شیطان او را وسوسه كرد كه اگر به همین حال برادران او را ببینند رسوائی ببار خواهد آمد و باید او به قتل رسیده و كشته شود، برصیصا چنین كرده و او را در محلی دفن كرد، وقتی چنین شد، از طرف دیگر شیطان به سراغ یك یك از برادران رفته و قضیه را برای آنها گفت، آنها تحقیق كرده و جسد خواهر را پیدا كردند و خبر به سلطان دادند كه وضع چنین است، شاه با مردم به نزد برصیصا آمده و او را محاكمه كرده بالاخره اعتراف كرد، سلطان دستور داد او را به دار آویزند، وقتی بالای دار رفت شیطان در نزد او آمده و گفت من روزگاری مترصد بودم ترا فریب دهم و موفق نمی شدم، و امروز به آرزویم رسیدم، و من بودم كه این امر را برای تو بوجود آوردم، البته اگر بخواهی راه خلاصی ترا نشان می دهم و ترا نجات می دهم به شرطی كه به من سجده كنی گفت: چگونه سجده كنم در حالی كه بر بالای چوبه دارم؟ گفت: با اشاره هم كافی است و او با اشاره به شیطان سجده كرد و كافر گشته و به همین حال جان داد.[17]. [صفحه 354] غافل مشو كه مركب مردان مرد را نباید فكر كرد حضرت یوسف قدرتی فوق انسانهای معمولی و استعدادی الهی داشت، كه: خود را از منجلاب معصیت حفظ كرد، نه، زیرا افراد معمولی كه توانسته اند در پرتگاههای شهوت خود را حفظ كنند، بسیارند. از جمله این افراد ابن سیرین است، داستان او معروف است كه: بزازی و پارچه فروشی می كرد، و روزی زنی هوسباز بواسطه چهره ی زیبای او فریفته جمال و قیافه وی شده، و به بهانه پارچه خریدن او را به درون خانه كشیده، از وی طلب وصال كرد، ابن سیرین كه خود را در دام دید، هر چه كرد نتوانست زن را راضی كند دست از خواسته و میل شیطانی خود بردارد، بناچار به خدا پناه برده و با تمام وجود از خدا خواست تا او را از این مهلكه نجات دهد، و در اثر این ارتباط با مبدا فیض، برقی در ذهنش جهیدن كرد و فكری به خاطرش آمد و از زن خواست تا برای قضای حاجت به دستشوئی رود و سپس آمده و به خواهش زن جواب مثبت دهد، زن راضی شده و ابن سیرین رفته و خود را با كثافات درون دستشوئی آلوده كرد، و به نزد زن آمد، زن وقتی او را در چنین حالت یافت او را از خانه بیرون كرده و به این وسیله ابن سیرین از دام شهوتی كه شیطان برای او گسترانیده بود جان سالم بدر برد، گویند در اثر فرار از این معصیت و پناه بردن به درگاه الهی، خداوند علم تعبیر[18]. [صفحه 355] خواب را به او عنایت فرمود، و كتاب تعبیر خواب ابن سیرین امروزه نیز مورد استفاده عموم قرار گرفته است. ای برادر و خواهر! غلبه بر نفس نه فقط كار یوسف و ابن سیرین است، كه كار دارنده هر اراده محكمی است، پس اراده خود را قوی كن، و نفس سركش را منع و نهی كن، تا به چنین مقامی رسی و به قول قرآن شریف: (من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی) (كسی كه بترسد از مقام پروردگارش و منع كند نفس را از هواپرستی پس بهشت جایگاه اوست).[19]. و اگر چنین نكرده و راه طغیان برگزیده و چند روز دنیا را بر دوام حیات ابدی ترجیح دهی، پس جایگاه تو جهنم است، چنانكه قرآن فرمود: «من طغی و آثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هی الماوی» (كسی كه طغیان كند و زندگی دنیوی را برگزیند پس جهنم و دوزخ جایگاه اوست).[20]. این چه لذت زودگذری است كه پس از اندكی ندامت را به دنبال دارد، این را هر فرد درك كرده كه شركت در مجالس خوشگذرانی اگر در آن معصیت هم نباشد چه بسا نوعی خمودی و بی نشاطی را بر روح آدمی حاكم می گرداند، این چه آتشی است كه با پرداختن به شكم و شهوت به جان خود می اندازیم كه دودش بعدها در چشم ما می رود و به قول مولوی: آتشش پنهان و ذوقش آشكار در تشریح و تحلیل این نظریه یكی از شارحین نهج البلاغه به مناسبت در ذیل یكی از خطبه های نهج البلاغه جملات نغز و زیبائی دارند كه ذكر می كنیم «هر یك از انسانها (و اشخاص) در حالت اعتدال مغزی و روانی، دارای شخصیتی است [صفحه 356] كه مانند یك ساختمان به وسیله مصالح استعدادها و نیروهای درون ساخته می شود، مهندس و معمار این ساختمان عقل و احساسات عالی و فهم برین است كه این دو نیرو (دوم و سوم) از فطرت اصلی و وجدان خالص سر بر می آورند و به فعالیت می پردازند، غرائز بشری مانند مواد گداخته آتشفشانی است، كه: در درون انسانها وجود دارند، و همواره برای رها شدن و فعالیت به خود می پیچند به طوری كه اگر كمترین روزنه ای پیدا كنند، به مقدار همان روزنه خود را به بیرون خواهند زد، بنابر این هر مكتبی و هر نظام خاص فكری در قلمرو معارف انسانی كه همه كوشش خود را برای تنظیم و تحكیم شخصیت بكار ببرد ولی فكری منطقی برای مهار كردن مواد آتشفشانی (غرائز) ننماید، نه تنها درباره نیمی از انسان نیندیشیده و آنرا حذف كرده است، بلكه همه معارف انسانی خود را درباره شخصیت بر مبنای پوچ و هیچ ساخته است. زیرا چنانكه گفتیم: ساختمان هر چند محكم و مجلل باشد، در قله ها و دامنه های كوه آتشفشان همواره در معرض ویرانی و سوختن و خاكستر شدن است، از طرف دیگر درون آدمی بدون ساختمان معقول شخصیت، پایدار نبوده و وجود انسان را به متلاشی شدن تهدید می كند، برای ساختن ساختمان شخصیت به طور معقول، بایستی به هر شكل و ترتیبی كه امكان پذیر است غرائز را كه همانند مواد درونی كوه آتشفشان است و شخصیت را تهدید می كند، مهار نموده و حتی از آن مواد غرایز كه خود از ضرورتهای وجود ما است، با منطق صحیح برای برپا داشتن شخصیت بهره برداری نمود، به همین جهت است كه می گوئیم: با توانائی و آزادی برای بنای شخصیت، نه تنها غرایز طبیعی محكوم به حذف و نابودی نمی گردند، بلكه خود غرائز بهترین و ضروری ترین مواد در ساختمان مزبور مورد بهره برداری قرار می گیرند، به عنوان مثال: كدام مكتب و كدامین متفكر انسان شناس است كه بتواند حیاتی بودن غریزه «صیانت نفس» را كه زیر بنای شخصیت است، منكر شود، آنچه [صفحه 357] كه قانون شخصیت ایجاب می كند، این است كه این غریزه حیاتی در راه تنظیم و تقویت و تكامل شخصیت به كار برده شود. الهی بلبل گلشن راز در ذیل این فراز (انفسهم عفیفه) چنین می سراید: ز خوی عفت آن مردان آگاه برون كردند یاد شهوت از دل به عفت مرغ زیرك رسته از دام به عفت دست شهوت می توان بست به عفت نه چو آن پرهیزكاران بدین خو نفس سركش رام سازی بدین خو مرغ جان نغمه پرداز تو نیز ای جان چو آن زیبا جمالان برون آی از سرای تنگ اوهام حكایت عشق و عفت شنیدستم زنی صاحب جمالی به دامان كودكانی داشت مضطر ز بهر كودكان با فكر و تشویش مگر همسایه اش آهنگر راد كزان دارا برآید آرزویش قضا را چشم آن همسایه ناگاه چو آهنگر به رخسارش نظر كرد [صفحه 358] بجانش آتش شهوت برافروخت دلش در دام زلف آن گل اندام شده شیری شكار آهوی چشم بسا دل كز نگاهی رفته از دست نگاه دیده جان ها داده بر باد غرض مرغ خرد صید هوس گشت دلش شد پای بند آن پریچهر بداد از كف همه دین و دلش را چه حاجات زن غمدیده بشنید بگفت ای جان اگر كامم بر آری بگفتا شرمی از منعم خدا را بگفت از شرع و آئین یاد كن یاد بگفت از راه شیطان باز شو باز بگفتا پند قرآن گوش كن گوش بگفت از آب چشمانم بیندیش بگفت آهنگرا آهندلی چند؟ صفا كن دامن پاكم به یزدان جوانمردا جوانمردی كن امروز جوابش داد كی ماه گل اندام به آب توبه چشم ای یار مهوش چو دید از پند و استعفاف و زاری زن از بیم هلاك كودكانش بگفتا: حاضرم لیكن بدین عهد [صفحه 359] بجز ما هیچكس دیگر نباشد بگفت ایجان یقین دان كین چنین كار بساط عیش چون كرد او مهیا بگفت آن ماه كی مرد وفادار در این محفل كنون الا تو و من در آن خلوت كه حاضر باشد آنشاه چه بشنید اینسخن زود آنجوانمرد چنان این پند بر جانش اثر كرد پشیمان گشت و افغان كرد و احساس خدایش هم جزای مخلصان داد هم آتش را بدستش سرد و خوش كرد كرامت را وی از ترك هوی یافت همه پاكان و خاصان حریمش خداوندا (الهی) را به فرجام ز خوف خویش جانش را بیفروز [صفحه 361]
علماء اخلاق، علم اخلاق را در چهار صفت خلاصه نموده اند و به تعبیر دیگر زیر بنای اخلاق نیك را چهار خلق قرار داده اند:
و لا تسرفوا را فراموش كرد
یوسف از دامان پاك خود به زندان رفته است
در سنگلاخ وسوسه پیها بریده اند
دود او ظاهر شود پایان كار
رهانیدند جان از نفس بدخواه
نبودند از فریب نفس غافل
كه شهوت را هلاك آمد سرانجام
ز كید نفس و مكر آسمان رست
قدم در بارگاه شهر یاران
علم بر عرش ایمان برفرازی
به گلزار تجرد كرد پرواز
بكوه معرفت رعنا غزالان
به عفت نه به راه معرفت گام
فقیری بی نوا در قحط سالی
كه نانشان بود آب از دیده تر
روان شد بر در همسایه خویش
ببخشد قوت و از غم گردد آزاد
شود نان یتیمان آبرویش
بهنگام حدیث افتاد بر ماه
طمع بر حسن آن رشك[21] قمر كرد
كه این آتش هزاران خانمان سوخت
مسخر شد چو مرغ خسته در دام
معاذ الله ز دست شهوت و خشم
سپر لطف حق است از تیر این شصت
ز جور دیده دلها گشته ناشاد
عجب عنقای جان صید مگس گشت
تعالی الله چه زنجیری بود مهر
كه سوزد برق شهوت حاصلش را
بپاسخ با نوید و وجد و امید
ترا بخشم هر آن حاجت كه داری
بگفت ایزد ببخشد جرم ما را
بگفت این دل بوصلت شاد كن شاد
بگفت ای نازنین كم ناز شو ناز
بگفت از جام غفران نوش كن نوش
بگفت آتش مزن بر این دل ریش
بترس از آتش قهر خداوند
گناه آلوده شهوت مگردان
بكش نفس آتش عصیان می فروز
گنه را توبه عذر آمد سرانجام
نشاند شعله صد دوزخ آتش
نپوشید خیره چشم از نابكاری
مهیا شد ولیك افسرده جانش
كه در خلوت تو با من گستری مهد
كه چشم ناظری بر در نباشد
بخلوت باید از هر یار و اغیار
بخلوت خانه با آن یار زیبا
تو گفتی نیست جز ما و تو دیار
بود ناظر خدای پاك ذوالمن
نشاید این عمل ایمرد آگاه
برآورد آتشین آه از دل سرد
كه آن مشتاق را زیر و زبر كرد
بر آن نیكو زن پاكیزه دامان
برویش در ز لطف خاص بگشاد
هم آهن برد فرمان در كف مرد
ز بیم آتش قهر خدا یافت
شتابان در ره امید و بیمش
نگهدار از شرور نفس بدنام
ز لطف خود نهی النفسش بیاموز
صفحه 341، 342، 343، 344، 345، 346، 347، 348، 349، 350، 351، 352، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 361.